الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

@@@الینا @@@دلیل زنده بودنم

من الینا هستم ۹ ساله به وبلاگ من خوش اومدید

بلاخره برف امسالم رسید

امروز سیزده آذره.و امروز برای اولین بار توی سال نود دو برف بارید صبح ساعت شش بیدار شدیم و برای رفتن به مدرسه آماده شدیم   شب برف باریده بودو هوا خیلی سرد بود عزیزم خیلی نگرانت بودم به خاطر اینکه قرار بود امروز رو ببرمت خونه حاجی ماما وباید تو اون سرما از خونه خارجت میکردم از طرفی سرما هم خورده بودی .توی افکارم غرق شده بودم که یکی از همکارهای بابا زنگ زدو گفت تو شبکه اردبیل زیر نویس کردن که تعطیله.منم با خوشحالی پریدمو تلویزیون رو روشن کردم دیدم خداروشکر هم بابا تعطیله هم من!!!!!!    بالاخره بعد خوردن صبحانه دوباره گرفتیمو خوابیدیم تا یازده !بعدازظهرم بعد اینکه هوا کمی گرمتر شدو برفا آب شد با هم رفتیم حیاط و با ...
27 دی 1392

عکس تولد تا دوسالگی

عکس تولد دو سالگی الینا در حال زیارت  امامزاده سید ابراهیم لاهرود همراه یکی از دانش آموزانم   کیک تولد 28 سالگی خودم  و2 سالگی گلم الینا .بعداز خراب کردن تزیینات و برداشتن عروسکها از تو لحاف خامه ای توسط الینا خانم بلا (از اونجایی که تولد من و الینا جونم تو یه روزه )     عکس تولد یک سالگی الینا با دختر خاله هستی       مامان قربون خندت بشه بالای سر بابایی چیکار میکنی؟                   وقتی با گیلاس حیاط آقاجون عکس می...
14 دی 1392

عکسهای دو تا سه سالگی

        الینا جونم تو اتاق مهسا خالش                     حیاط خونه آقا جون(بابای بابایی) باغ سیب آقاجون   الینا در کوچه خودمان   الینا وقتی که باغبان حیاطمان میشود     حیاط  خونه خودمون ...
14 دی 1392

نقاش کوچولوی مامان

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود  یه فرشته کوچولویی بود به نام الینا .این الینا خانم یک نقاش بود مامانش یادش نمی اومد از کی الینا مداد گرفتن رو یاد گرفت فقط میدونست هفت هشت ماهه که بود بیشتر موقع ها تنها چیزی که الینا خانم را سرگرم میکرد مداد یا خودکار بود هنوز یک ساله نشده بود که میتونست دایره و خط راست رو بکشه البته به جز نقاشی این فرشته کوچولو به خوندن کتابم خیلی علاقه داشت درست مثل مامانی که با به دنیا اومدن این دخمل دیگه وقت  انجام هیچکاری رو برای خودش نداشت حتی  کتاب خوندن.گل قصه ما از صبح تا شب صدتا نقاشی میکشید مثل آدم   مار  خورشید  رنگین کمان   ماهی  ماه  خونه  خرس&n...
14 دی 1392

تولد بابایی (6دی)

الینای گلم جمعه تولد بابایی بود وتو عسلم سومین بار بود که تو تولد بابایی حضور داشتی امسال تولد بابایی بیشتر بوی امتحان و میداد تا تولد !آخه فرداش امتحان داشت به خاطر همین یه کوچولو تولد گرفتیم که بابایی به امتحانش برسه بیچاره بابایی این روزا فکر وذکرش شده درس و امتحان .با اینکه برای قبولی در کنکور ارشد اونم روزانه رشته آنالیز ریاضی خیلی زحمت کشید ولی به قول خودش درس خوندنش خیلی سختتر از کنکورشه! (خدایا به همه ی طالبان علم کمک کن همچنین به بابای الینای من هم)   کیک تولد٣٢ سالگی بابایی                        &nbs...
14 دی 1392

حرف اول

الینای گلم امروز ٢١ مرداد ٩٢ هست وتو گل وجودم فردا ٢سال و٣ماهه میشی. خیلی دلم میخواست که این وبلاگ رو موقع تولدت باز میکردم ولی نتونستم(از بس که ناقلا بودی). بااین حال تصمیم گرفتم هر طوری که شده خاطراتت را برایت یادداشت کنم. ثبت خاطرات ٢سال اول زندگیت رو از دست دادم  با این وجود اعتقاد دارم که برای جبران هیچ وقت دیر نیست بس منو ببخش.حداقل چندتا از عکسها تو ببین تا ازاین به بعد خاطراته مهمتو برات بنویسم                                       ...
14 دی 1392

تقدیمی

عزیز دلم از اونجایی که باب اسفنجی رو خیلی دوست داری این شکلک باب اسفنجی رو تقدیم نفسم میکنم                                                      ...
14 دی 1392

الینای مارکوپلو

اواخر اسفند 91 من وبابات تصمیم گرفتیم بریم بانه .به خاطر همون دو روز مونده به عید راهی سفر شدیم از ش هر های آذربایجان شرقی و غربی گذشتیم تا به مهاباد رسیدیم قصد داشتیم شب واونجا بمونیم ولی چون شب چهارشنبه سوری بود وهمه جا تعطیل منصرف شدیم وبه راهمون ادامه دادیم واز کنار باغ های انجیر ورودخانه مهاباد که محل برگزاری مراسم شب چهارشنبه سوری مهابادیا بود به سردشت رفتیم اونجا هم به آبشار شلماس رفتیم.دختر گلم شب رو سردشت موندیم وبعد از ظهر راهی بانه شدیم تقریبا دو روزی اونجا موندیم با تو عزیز دلم خیلی خوش گذشت    اواخر تعطیلات نوروز 92 هم همراه دوستامون عمو محمد و لیلا خاله وعمو هادی به شهر مرزی جلفار فت...
14 دی 1392

پاییز و الینای گلم

بازم مهر شد و نگرانیهای مامان چند برابر .باباز شدن مدرسه ها من باید برم مدرسه   تو باید با ننه یا حاجی ماما بمونی قبل ازدواج عمه ات از بابت تو خیلی راحت بودم چون عشق  دو طرفه عمه وتو گلم زبانزد همه بود ولی با ازدواج عمه که ایشالا خوشبخت بشه قرار شد روزهایی که عمه مواظبت بود رو ننه مواظبت باشه . آخرش تصمیم گرفته شد چند روز وبا حاجی ماما(مامان خودم)و چند روزی باننه ( مامان بابا) بمونی. مطمئنم وقتی بزرگ شدی منو درک میکنی که مجبورم بعضی روزا تنهات بذارم. راستی گلم مهر ماه شمردن و تا عدد هفت یاد گرفتی وبا مفهوم اعداد آشنا شدی دوست داری همه چی رو بشمری از بس که ناقلایی   ...
14 دی 1392